حیف آن ها که بال شان دادم ، شاخه شاخه پریده اند از من
از رفیقان راه می پرسی ؟ پیشترها بریده اند از من
هر چه دادند ، زود پس دادم ، هر چه را خواستند رو کردم
عشق را در سخاوتم روزی ، به پشیزی خریده اند از من
کرم هایی که در تن خشکم ، شادمان می خزند و می لولند
سال ها پیش ، در بهاری سبز ، ریشه ها می جویده اند از من
خشکی ام را بهانه می گیرند ، که رهایم کنند و در بروند
خودشان نیز خوب می دانند ، رگ به رگ خون مکیده اند از من
هر کجا از نفس می افتادند ، باز سنگ صبورشان بودم
گریه هایی به من فروخته اند ، خنده هایی خریده اند از من
محو کردند ردّ پایم را ، که ندانی کجا گرفتارم
بعد تا هر چه دورتر بشوند ، سمت دیگر دویده اند از من
چشم ها جور دیگری هستند ، حرف ها روی دیگری دارند
وای هر جا که پا گذاشته اند ، قصه ای آفریده اند از من !!